معنی یکه سوار
لغت نامه دهخدا
یکه سوار. [ی َک ْ ک َ / ک ِ / ی ِک ْ ک َ / ک ِ س َ] (ص مرکب) یک سوار. یک سواره. کنایه از شهسوار که در سواری نظیر نداشته باشد. (آنندراج). کسی که در سواری مفرد و یگانه باشد. (ناظم الاطباء). سوار بی نظیر و عدیل در سواری. (یادداشت مؤلف). شهسوار. تک سوار:
گرچه بر اسب جفا یکه سواری بمتاز
که دلم چنگ در آن گوشه ٔ فتراک زده ست.
سیدحسن غزنوی.
یکه سوار جلوه را صف شکن دو کون کن
میرشکار غمزه را رخصت ترکتاز ده.
مخلص کاشی (از آنندراج).
|| یکه تاز. (آنندراج). بهادر و شجاع و دلیر. (ناظم الاطباء).
یکه
یکه. [ی َ / ی ِ ک َ / ک ِ / ی َک ْ ک َ / ک ِ / ی ِک ْ ک َ /ک ِ] (ص، ق) منفرد. تنها. یگانه. (یادداشت مؤلف). فرید. (یادداشت مؤلف). فرد. یک. (از ناظم الاطباء).
- یکه شبانه روز، روز و شب. (ناظم الاطباء).
- یکه و تنها، وحیداً فریداً. تک و تنها. (از یادداشت مؤلف).
- || تنهای تنها. تنها و بی همراهی کسی:
در زیر خاک یکه و تنها چه گونه ای ؟!
؟
|| فرد.منتها. بی نظیر. (یادداشت مؤلف). بی نظیر. (ناظم الاطباء):
اتاقه زد به کله گوشه ام دمیدن مهر
که ای خراج ستان یکه شاعر آفاق.
؟ (از یادداشت مؤلف).
|| عراده ٔ یک اسب بارکشی. (ناظم الاطباء). || تنها سوار. (آنندراج). رجوع به یکه سوار شود. || آفتاب. (آنندراج). || نخستین و پیشین. || کسی. هرکس. || دفعتاً. معاً. با هم. (ناظم الاطباء).
یکه گزین
یکه گزین. [ی َک ْ ک َ /ک ِ / ی ِک ْ ک َ / ک ِ گ ُ] (ن مف مرکب) سوار و جنگجوی بی همانند و برگزیده. یکه سوار: با دوازده هزار خونخوار یکه گزین از عقب خان موصوف ایلغار نمود. (مجمل التواریخ گلستانه ص 22). و رجوع به یکه سوار شود.
یکه تازی
یکه تازی. [ی َک ْ ک َ / ک ِ / ی ِک ْ ک َ / ک ِ] (حامص مرکب) عمل و شغل یکه تاز. رجوع به یکه تاز شود.
فرهنگ معین
(یَ یا یِ کِّ. سَ) (ص مر.) سوار یگانه، بی همتا در دلیری.
فرهنگ عمید
حل جدول
فرهنگ فارسی هوشیار
گویش مازندرانی
گاهی اوقات، تک تک
فارسی به عربی
هزه، وحده، وحید
معادل ابجد
302